ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

فرشته آسمونی

16 ماه زندگی.....16 ماه عشق....16 ماه بودنت......

سلام به امیررضا جون و دوستان عزیزم امروز 15 ماهگیت تموم شد و وارد 16 ماهگی شدی..... چقدر زود گذشت......بزرگ شدی......آقا شدی...... عزیزم 16 ماه از اومدنت میگذره ......16 ماهی که برای من و بابایی روزها و شبهاش پر است از خاطره.... از وقتی خدا تو رو بهمون داده زندگیمون یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته.......وقتی به وجود نازت نگاه میکنیم به دست های کوچیکت به پاهات و صورت معصومت به قدرت خدا بیشتر از همیشه پی میبریم...... واقعا تو به اندازه یه ذره کوچیک بودی و الان بزرگ شدی.......  از وقتی اومدی شدی نفسمون.......همه کسمون........شدی تلاش بیشتر برای زندگی....... شدی برای من و بابایی یه دنیا...... تازه با وجودت متوجه کلم...
28 آذر 1392

یه خبر خوش و یه سورپرایز

سلام عشق مامان و دوستای گل اول خبر خوش رو میگم.... چون مردم از رازداری     خیلی وقت بود که میخواستم این پست رو برا عمه جون عزیز بذارم ولی از اونجایی که خودشان اجازه نفرمودن ما منتظر کسب اجازه ماندیم..... و....... و........... بالاخره اجازه صادر شد...... عمه جون حمیده امیررضای عزیز به جمع مامانی های منتظر پیوست.....   حمیده عزیز از صمیم قلب بهت تبریک میگیم....من و امیررضا و بابایی امیررضا   تبریک.........     نمیدونیم.......دخملی یا پسملی....... پس نتیجه می گیریم هر دو تا میذاریم......     ایشالله صحیح و سالم به دنیا میاد........صالح بزرگ میشه...... ...
20 آذر 1392

امیررضا جون و مراسم شب شهادت خانوم رقیه (س)

سلام به عزیز دل مامان و دوستان گلش همون طور که تو پست قبلی نوشتم شنبه غروب خونمون مراسم شهادت سه سال امام حسین (ع) بود.... عشق مامان چند روزه که خیلی مریضه و داره دندون در میاره.....همین باعث شده بهونه گیر بشه.....از صبح که بیدار شد به من چسبیده بود..... خدا مادرجون امیررضا جون رو برامون نگه داره اومده و اونو نگه داشت و عمه سکینه پسری هم به من کمک میکرد....دست گل عمه جون هم درد نکنه..... کاش این دندون زودتر در بیاد چون امیررضای مامان اصلا بچه بهونه گیری نیست و از وقتی به دنیا اومده تا الان این جوری بهونه گیر نمی کرد..... عشق مامان تو رو با همه این اذیت کردن هات و شیطنت هات دوست دارم..... خدایا شکرت که آوای عزیز به جمعمون دوب...
18 آذر 1392

نفسم....نفسمون به نفست بنده

عشق مامان و دوستان عزیز سلام این روزها برامون روزهای سختی بود.... امیررضا جون دو سه روزه بد سرماخورده...... علاوه بر اون داره دندون هم در میاره....... مامان های عزیزی که نی نی های ناز دارن می دونن که هر کدوم ار این دو چقده بچه ها رو اذیت میکنه چه برسه که هر دو تا با هم اتفاق بیوفته..... گل پسرم خیلی اذیت شده..... الهی مامان براش فدا بشه وقتی دردش زیاد میشه همش میگه بوئه  بوئه.... امشب مریضیش به حد اعلای خودش رسید.....بردیمش دکتر برای اولین بار دکتر بهش کتوتیفن و کاموکسی کلاو داد..... امشب عزیز دل مامان برای اولین بار حالش بهم خورد.....همیشه با رو به رو شدن با این صحنه می ترسیدم..... واقعا خدا مهربون این حس ماردانه رو ا...
16 آذر 1392

خواب امیررضا جون

سلام به پسر گلم و دوستان گلش تو این پست میخوام مدل های خواب و بیدار شدن جیگملی مامان رو براتون بذارم..... این عکس مال وقتیه که من سر کارم........ و مادرجون عزیز تو رو توی ننوی هوایی میخوابونه..... و عشق مامان از کوچیکی عادت داشت وقتی من نبودم روسریه منو میگیره تو بغلش و می خوابه.... اینم مدلهای خواب خواب پدر و پسری..... شاید باورتون نشه.....وقتی خوابن دقیقا عین همدیگه می خوابن.....جل الخالق قیافه دردونه مامان وقتی از خواب بیدار میشه.... اینجا هم عزیز مامان بعد یه خواب خوب آروم چشم های نازش رو باز کرده..... الهی مامان فدای اون چشم هات بشه....   &nbs...
12 آذر 1392

جاهای بازی امیررضا

سلام به پسر گل و دوستانش این دفعه میخوام جاهایی که گل پسری برا بازی انتخاب میکنه رو براتون بنویسم.... اینجا خونه عمه جون حمیده امان از دست جیگملی مامان عمه حمیده تازه ظرف برنجش رو شسته بود...... دیگه شرمنده عمه جونی..... اینجا هم خونه مادرجون پسر مامان توپش انداخت پشت یخچال جهیزه خاله جون..... و....خودش دست بکار شد برای اوردنش... اول توپ رو انداخت بیرون..... و بعد خودش.... اینجا خسته از یک کار سخت... اینجا هم شیطون مامان رفته رو تخت عمو جون..... کنجکاوی در وسایل عمو جون....     ...
6 آذر 1392
1